دکتر خاتمی از همرزمان می گوید با سلام خدمت آقای حسن صادقی یونسی ما همینطور که قول داده بودم �خواستم که صوتی بفرستم دیدم که امکان تبدیل صوتی به نوشتاری وجود داره توی ایتا �ا سعی میکنم که یه مقداری با شرایطی که اون شب شهادت شهید عبدی که در معیت جنابعالی هم بودیم در عملیات ۵ مقداری برای شما حوادث اون شب رو بتونم نقل کنم خب ما بعد از اینکه �ا با گروههای مینکار از بعد از ظهر رفته بودیم تو خط که به مسئولیت شهید عبدی بود ما آخر شب با گروه انفجارات آمدیم خط که گفته بودند نخلهای جلوی خاکریز رو ما � انفجارات قطع کنیم که جلوی دید بچهها برای حفاظت از خط آزاد بشه ما تلاش میکردیم که آمدم یک سری زدم از شهید عبدی و خبر گرفتم از گروه از گروههای مینکار و ایشون گفتند که تقریباً داره کارشون تموم میشه و دارن میان اینور خط � با بچههای انفجارات رفتیم یک حدود ۱۰۰ متر به انتهای خاکریز و شروع کردیم به شناسایی نخلهای جلوی خاکریز و بنا کردیم به یک مورد حدود مثلاً هفت ۸ نخل رو ما تونستیم بزنیم اما همین جور که شمایم بودین این خط خیلی شلوغ بود و عراقیا بنا داشتند که بیان و خط رو بگیرن ما انفجار اول رو که با چاشنی الکتریکی بود و همه رو وصل کردیم و انفجاری که زدیم بعد چند دقیقه دیدم که آقای دکتر مجید شادکان لنگون و مجروح شده آمد طرف من که بیا �دی و بچهها خمپاره خوردن و مجروح شدند من آمدم �دم بله شهید عبدی افتاده گذاشتنش کنار جاده ناله میکنه برادر جانبازمون آقا مرتضی نصیری پاش قطع شده و بیسیم چیمونم مجروح شده من دیگه بنا کردم دنبال آمبولانس که اینا رو بفرستم عقب خط هم به شدت آتیش تهیه میریختم و اصلاً محل تحمل و اینها نبود حالا مثل اینکه بچههای گردان هم چون مجروح شده بودند دیدم یک آمبولانس رسید س, ...ادامه مطلب
دفاع مقدس ؛ راوی خانم دکتر اکرم سلاطینی اسلامیه اواسط جنگ بود، به منظور بازدید از مناطق جنگی به همراه دو خانواده از رزمندگان وفرماندهان جهاد سازندگی (پشتیبانی جبهه و جنگ) خراسان،که به ماموریت می رفتند، من نیز عازم منطقه جنوب در خوزستان شدم ،هوای خوزستان داغ بود،در خانه های سازمانی فرماندهان جنگ در اهواز مستقر بودیم،هواپیماهای عراق وقت وبی وقت روی سر ماحرکت می کردند وهر دفعه گوشه ای از خوزستان رو می کوبیدند،همسران صبور وشجاع رزمندگان وفرمانده هان ساختمان ما ،هر روز با افتخار، عزیزانشان را ، که با بیسیم از خط، سریعاً احضار می شدند بدرقه می کردند ،وشب در برگشت دلاورمردانشان، دراسترس نگرانی،خواب به چشمانشان نمی رفت، ومنتظر برگشت وملاقات چند ساعته آنان می نشستند،یادمه ،یک شب برق ها قطع شد ،لذا کولر ها نیز از کار افتاد ،همه خواهران از شدت گرما،رفتیم روی پشت بام،...ساختمان کناری ما ،پادگان ومقر رزمندگان بود ،عده ای از برادران هم از شدت گرما برای استراحت روی بام ،در جوار ساختمان ما ، مستقر بودند،گویا دلمان به وجود غیرت وشجاعت آنان گرم بود ،لذا ساعاتی آنجا ماندیم تا شیر مردان غیور ما ،برای دمی استراحت ،به منزل آمدند،خیلی عجیب بود ،گمان نمی کردم از شدت گرما وایجاد عرق ،پشت لباس رزمندگان نمک بسته باشد ،خسته اما با انگیزه وبا ایمان،وقتی صبح یا نیمه شب فرمانده هان (و جانباز شهید حاج مرتضی بابای خراسانی) به طرف قرارگاه یا خط حرکت می کردند، دوباره ساختمان خالی از وجود مردان می شد ودغدغه همسران از آوردن خبر شهادت آنها.چهره ها رو دگرگون می کرد،،همه به هم نگاه می کرددند و یکدیگر رو دلداری می دادند.یکی دو روزی بود اوقات فراغتی برای برادر عزیزم ،فرمانده پشتیب, ...ادامه مطلب